ღخاطره های علیرضا جونمღ

ایشالا

سلام به همه...ایشالا امتحانای من تموم شن پدرم کامپیوتر مو خوب میکنه و از این به بعد همیشه عکس داداشی رو میزارم... ...
29 ارديبهشت 1394

امروز نوشت

سلام مامانا و خواهر داداشای کوچولو امروز خواستیم با مادر شریف و برادر نازارم بریم خونه پدر بزرگم.. رفتیمم.. من اول اومدم لباسا خوشگلشو براش پوشیدم ... (حیف شد بخدا کامپیوترمون خرابه وگرنه عکسشو مینداختم) خوب لباسای شیکش رو پوشوندم براش موهاشو فشن زدم (البته به داداشای سید ما که نمیاد مو فشن کنن..ولی خوووووووووب) موهاشم فشن کردم  شده بود عین هو  کره ای ها:) عینکشم گزاشتم جلو چشاش ایقد ناز شده بود که نگو..حالا هم که برگشتیم خونه.. خداییش خیلی خوش گذشت البته من رفتم خونه داییم  مادرم داداشم رو برد خونه پدر بزرگم.. خلاصه خیلی باحال بود امروز ...
27 ارديبهشت 1394

روز نوشت

علی جونم با امروز یک سال پنج ماه و چار روزشه الهی قربونش برم همه ی زندگیم خخخخ نخندیناااااااا..چون خیلی دوستش دارم لباس دخترونه براش میپوشم ...
27 ارديبهشت 1394

:)

دو داداش دارم عشقی که به علیرضا دارم نصفش به محمد رضا ندارم... همه وجودمو گزاشتم  برا علیرضا خودم همه کاراشو انجام میدم دیگ مامانم میگه فقط یه شیر  کم داری بش بدی که ای غیر ممکنه و از پسم بر نمیاد هه..مگه اینکه شیر خشک بدم بش خلاصه عاشقشم عاشق ...
27 ارديبهشت 1394

سلام

سلام به همه  داشتم وب گردی میکردم یدفه افتادم تو سایت نی نی بلاگ چون عاشق داداشم علیرضا هستم گفتم حالا چند روزی بیام  تا با مامان ها و خواهر برادر های کوچیکم آشنا شم   ...
27 ارديبهشت 1394
1